سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن شعر و ادب رها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آزیتاقهرمان

    نظر

خانم "آزیتا قهرمان"، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی، ساکن استکهلم سوئد، زاده‌ی 14 فروردین ماه 1341 خورشیدی در مشهد است.
او چهار دوره عضو هیئت داوران جایزه شعر زنان ایران، خورشید؛ بوده‌ و اشعارش به زبان‌های فرانسوی؛ هلندی، انگلیسی؛ سوئدی؛ دانمارکی؛ مقدونی؛ آلمانی؛ آلبانیایی؛ عربی و ترکی ترجمه شده‌ است.


??کتاب‌شناسی:
??فارسی:
- آوازهای حوا، مجموعه شعر، مشهد، 1371
- تندیس‌های پاییزی، مجموعه شعر، مشهد، 1375
- فراموشی آیین ساده‌ای دارد، مجموعه شعر، مشهد، 1381
- اینجا حومه‌های کلاغ است؛ مجموعه شعر، سوئد؛ 1388
- زنی آمد مرا بپوشد، مجموعه شعر، تهران؛ 1389
- شبیه خوانی، مجموعه شعر، نروژ؛ 1391،
- هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری، مجموعه شعر، تهران، 1393
- قایقی که مرا آورد، مجموعه شعر، سوئد، 1393
- گزیده اشعار، نشر اچ‌اند اس مدیا، لندن، 1393
??سوئدی:
- سقوط زمینی‌ترین چیزها، 2019  
- سفرنامه‌ی سراندیپ؛ دفتر شعرهای آزیتا قهرمان به سوئدی با ترجمه‌ی سهراب رحیمی نشر اسموکادل، 1392
- جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری؛ مجموعه شعر، 1391 با ترجمه‌ی سهراب رحیمی،
- چهار کتاب؛ مجموعه شعر، 1388، با ترجمه‌ی سهراب رحیمی
??انگلیسی:
- یک عکس دست جمعی ترجمه الهام شاکری فر و مورا دالی، لندن Bloodaxe 2018
- منتخب شعرها به انگلیسی، ترجمه الهام شاکری فر و مورا دالی، لندن، 1391
- نگاهی به اشعار ترانسترومر
??ترجمه:
- هم‌نشین باد و سایه ترجمه منتخب اشعار سهراب رحیمی از سوئدی به فارسی، 2018 انتشارات آفتاب نروژ
- سبک‌تر از هوا، ترجمه شده به دو زبان روسی و اوکراینی مترجم نادیا ویشسکا و سرگی دزیوبا، انتشارت آفتاب نروژ 2017
- جایی که پیاده‌رو به پایان می‌رسد، شعرهای شل سیلور استاین، با مرتضی بهروان؛ تهران؛ 1375
- روشنای تاریکی؛ منتخب اشعار توماس ترانسترومر؛ با سهراب رحیمی، نروژ؛ 1391
- یک روایت ساده، ماری لوندکویست، با سهراب رحیمی، نشر اچ‌اند اس مدیا، لندن 1394
- زن‌ها در کپنهاگ، منتخب اشعار نیلز هاو، با سهراب رحیمی، نشر بوتیمار، 1394
- شهر بی‌حصار، منتخب اشعار ماگنوس ویلیام اولسون، با سهراب رحیمی، نشر اچ اند اس مدیا، لندن، 1394


??جوایز ادبی:
- منتخب نهایی آثار جایزه Warwick Prize for Women in Translation 2018
- جایزه‌ی ترجمه‌ی انجمن قلم بریتانیا 2018
- جایزه‌ی لودویگ لیتل نوبل از جمهوری روسیه 2014 
- پرنس ویلهلم از انجمن قلم سوئد 2013
- لوح تقدیر داستانک «کشف لحظه» تهران 2008
- نامزد دور نهایی جایزه کارنامه، برای کتاب «فراموشی آیین ساده‌ای دارد» 2002


??نمونه شعر:
(1)
زنی که آمد مرا بپوشد
حتی شبیه دریایی
با قایق‌های پیر
زیباتر نشد زنی که آمد مرا بپوشد
ترس‌ها در خطوط آبی لو می‌روند
از ما یکی می‌خواست
خود را به شعر بیاویزد
دومی منقار خونی تو را
در زخم چرخاند و رفت
ملال زاییدن را کند کرده بود
و خستگی
روی دویدن دهان اسب می‌کشید
شراب را چکیدم
و پاییز دیگری انگورها را نوشت
تمام روزهایی که پاره کرده‌ای
در حروف غایب فشارم می‌دهد
درد را لیسیده‌ای
و چشمان سیاه
اعتنایی به زوزه‌ها نداشت
شعر قدم‌های آهسته‌ای بود
از تقلید پرنده در گودی زمین...


 (2)
جای بدی ایستاده‌ام
بوته‌های خار تا قلبم رسیده و بالاتر
دستم هنوز شاخه‌ای ندارد برای گلابی
با این‌همه ابرِ کُشته و خانه‌ی تا کرده
زخم پیشانی سمتی نداشت
تنهایی دارد ورم می‌کند
عین زنی چاق جنگل زاییده است
از این‌همه دوری صدای راه نمی‌رسد
تا برگ‌هایی که پوشیده‌ام 
شعر چشمان تو را دزدیده بود
و دهان کودکی در خواب 
جای بدی ایستاده‌ام
و "دوستت دارم"  شکلی می‌شود برای باریدن.

 
(3)
آبی و سیاه را با هم پوشیدیم
پیراهنی پشت و رو با درزهای خار
و چراغ آوردیم
برای آیین‌های زوزه در ته تاریکی 
مردی انگار در ما سفر می‌کرد
در شن‌ها فرو می‌شد
با کبوتران گیج  و بیدهای کج
عبور او در شیشه‌های قطار
غروب‌های دریده از گلبرگ‌های لادن بود
مثل لکه‌های عصر روی سنگ‌ها کوتاه افتاد
و از دست‌های ما پرید تا هرگز
اما نه چشم‌هایم را خوابید
نه لب‌هایم را نوشت
نامم را نمی‌خواست حتی بداند
برف‌ها آمدند و سهم باد شدیم
پرنده‌ای در سپید بی‌منتها
قرمز پرهای تو پژمرده بود
قلبت داشت می‌پوسید
زن ژولیده می‌پرسید
چشم انداز این ابر تا کجا
پیمودن حروف وارونه
در آسمان پاشیده از ترس‌های توست؟
و مردی در ما سفر می‌کرد
چمدان‌هایش از زیادی‌ِ شب گم بودند
این حاشیه از مسیرش سرد می‌گذشت
زیر پرچم‌های پیشانی‌ات
جایی که شعر می‌سوخت
تا ناگهان‌تر از پاییز چرخیدی در برگ‌های افتادن
تا نیم‌رخِ سنگ پوشیدی.
ما ویرانه‌هایت را گذشته بودیم
و دیگری خیس از کنار مویرگ‌های تو می‌دوید
تا دروازه جسدهایی که با اندازه درد طی می‌شود 
تیغ‌ها       گوشواره‌ها      و رد خون 
این شهر آمد تا لب دندانه‌های ماه
دریا رسید نزدیک بالش‌ات
چه خوب دیوانه آمدی و رفتی
مرا کشاندی در تلاقی این زن و انگشترش
کنار سبزهایی که مبهوت‌اند 
درختی توت در پرت‌های مسافر
آتش کمی        آرامش ملافه‌ها   و خش خش کاغذ
پرنده‌ای که تنها   برای دانه‌های برف می‌خواند
اما در اواخر این شب
صدای تیرها که می‌آید
به وسوسه پرچم‌ها... این سو نیا
در این جاده ماه تعطیل است.

 
(4)
من شبیه‌ترم به شما
یا آنکه دست‌هایش، وقف کلمات بود؟
و این را لکه‌های سبز جوهر لو می‌داد
 شما به من شبیه‌ترید
یا آنکه کرفس‌ها را شست؟
و رخت‌ها را تا می‌کرد
آنکه شماره تلفن را گرفت
به شما شبیه‌تر است؟
یا من که دست‌هایم وقف کلمات بود
اینکه بر صندلی نشسته است
با جوراب‌های نازک مشکی به من شبیه‌تر است
یا شما که خیابان را دویده‌اید
با کفش‌های سیاه
زنی که مو‌هایش را تراشیده
و عاشق دکتر بخش است
به من شبیه‌تر است
یا شما که آیینه را چرخانده‌اید
کدام یک
من یا سومین که صورتش را پاک کرده است
یا چهارمین که دست‌هایش وقف باد است.

 
(5)
[لبه‌ی‌قرنیز]
روی این لبه
راه رفتن تنگ است و خفه
این دکمه باز نمی‌شود
در جلد گربه اجاره‌ای گیر کرده این خانم
هند من از سفر جا ماند و
این طوطی خپل راحت خوابیده در قفس
بدخوابم و مهلت کم است
زود‌تر از پریدن سایه‌ها
چند بخیه و چروک
ورد الو سلام
در وقت منقضی اتاق غایب صدا باطل می‌شود
و تنها عشق
عشق می‌تواند آیا...
هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت
بریزی و روشن
گرد مثل ماه
بعد از سقوط از سگ زوزه‌ها و تمدید فرار
با همین کلمات ارثی بی‌ترس دریا
روی این قایق می‌شود آیا چیزی نوشت؟
این داستان نویسنده‌اش را گم کرده
قهرمان عوض شده
بهار زیر و رو
و دیگر این که آه داشتم می‌گفتم
این دکمه باز نمی‌شود چرا؟


(6)
[سفرنامه سرندیپ]
هیچ‌کس در تاریکی هیچ کس پنهان نبود
باید قایق را بدهم دوباره تعمیر
دریا از در دیگری وارد داستان شود
باید سفر به طرز مایلی انکار نقش من باشد
و روی پرده بزرگ بنویسم
Adios
بیا سمت برگ‌های آخر پاییز
راه پیچ وخم دارد گرم تر شوی
دسامبر است
تاریکی رویمان خم شده
برگردان شاد ما در فنجان قرمز است
کمی ابر آن گوشه وسایه‌ها دست به گردن
کنار یک درخت
درست در همین صحنه اما
چه برفی یکباره
زیر برف
زیر نور ماه و کلمه‌ها
این عکس یادگار ما است


(7)
[بعد از تو]
حقیقت را به شکل ابری دیوانه
یا گلی که می‌خزد در شکاف سنگ
حقیقت را به هوش نوازش و شانه
یا آفتابی که ذوب شد در آغوشم
با استخوان و گوشت و خونت
خواستی نو‌شته باشم؟
اما عزیزم
بعد از تنی که در تن دیگر آینه را پیمود
روحی که تکثیر شد و عین ستاره تابید
دیگر نمی‌توانم از همان راه پرت خاکی
یا با آن دست‌ خط صبور ساده
از کلمه به لب‌هایی که بوسید  
از سکوت به لکه‌های کبود آبی
و نیم‌رخ غایب تو
پشت این‌همه تاریکی رسیده باشم.  

برای شروعی که ناگاه    دوباره ایستاد
سپیداری که سبز    در آتش قد کشید  
بیا راه دیگری در این داستان پیدا کنیم  
ایوان دل‌گشایی رو به آن صبح قشنگ فیروزه
در شهری که شاید دیگر هرگز نباشیم
یا دو باغ نرگس از غروب چشم‌ها
در انتهای یک شعر...

برای همین گیج و منتظر
هنوز به ساعتی که بی‌صدا رفتی...
می‌ریزم

چیزی ندارم تا برایت نوشته باشم
جز هق‌هق سُر خوردن حروف زخمی
که خوابی عحیب را باید
روی صفحه سیاه نقاشی کنند.


(8)
[بنویس گل زرد]
دستی از میان شب ظاهر شد
دستی با شاخه‌ای گل زرد
صدایت کرد بیا       با من بیا
دستی که دستت را گرفت
کلمه‌ها را برایت نوشت
خاکسترها را شست
خانه را دوباره چید
دستی از گوشه‌های فراموش
از پشت سال‌ها بیرون زد
و دعوتت کرد
به شرح آن قصه عجیب
آن راز هرگز نگفتنی
دستی با شاخه‌ای گل زرد
گل زرد جادویی درخشانی
پشت آن سکوت سیاه و ناچار
پشت آن تاریکی ترسناک و بی‌انتها.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
www.radiofarda.com
www.beytoote.com
www.piadero.ir

 


رزا جمالی

    نظر

بانو "رزا جمالی" شاعر، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد ادبی  و مترجم ایرانی، زاده‌ی 28 آبان 1356 خورشیدی در تبریز است. دوران خردسالی‌اش را در گیلان گذراند، کودکی را در کرمان و اهواز و اصفهان و مدرسه‌ی  راهنمایی و دبیرستان را در شهر تهران به پایان رساند بعد از آن  به دانشگاه هنر رفت و در دوران کارشناسی در دانشکده‌ی سینما و تئاتر ادبیات نمایشی خواند و بعدها مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته‌ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران گرفت.
نخستین شعری که از او منتشر شد در سن شانزده سالگی در نشریه‌ی شباب بود، در سال 1373 بود:
سکوت / سکوت/ غمگین ترین آوازِ ذهن تو / و سایه ی شبیه اسارت/ روی پنجه های صدایم
سکوت/ سکوت می وزد بر مرداب/ نیلوفری چکید روی قلبم/ فریادی بزرگ/ در حنجره ی زخمی ناگزیر

نخستین شعرهایش نیز در مجموعه‌ی "این مرده سیب نیست یا خیار است یا گلابی" در سال 1377 توسط نشر ویستار گرد آمد.


??کتاب‌شناسی:
??شعر:
- این مرده سیب نیست یا خیار است یا گلابی - ویستار، 1377
- دهن کجی به تو - نقش هنر، 1377
- برای ادامه‌ی این ماجرای پلیسی قهوه‌ای دم کرده‌ام - آرویج 1380
- این ساعتِ شنی که به خواب رفته است - چشمه، 1390 - چاپ دوم: 1394
- بزرگراه مسدود است - بوتیمار، 1392 - چاپ چهارم: 1397
- اینجا نیروی جاذبه کمتر است - مهر و دل - 1398
- و این چه کسی است که دو هزار سال گریه کرده است بر دامنم؟ - گزینه‌ی اشعار به زبان انگلیسی - هند - 2019
- این رسم الخط فارسی نیست (در دست انتشار)
??نقد ادبی:
- مکاشفاتی در باد (مجموعه‌ای از مقالات بر شعر احمد شاملو، علی باباچاهی، نازنین نظام شهیدی، گراناز موسوی، علی عبدالرضائی، رضا براهنی، یدالله رویایی، رضا چایچی، بیژن جلالی، سید علی صالحی و...) - نشر هشت - 1400
- مقالاتی پژوهشی به زبان انگلیسی در تحلیل شعر
??نمایشنامه:
- سایه - سیب سرخ - 1398
??ترجمه:
- ترجمه‌ی کتاب خانه‌ی ادریسی‌های غزاله علیزاده به انگلیسی - کتاب کارما نیویورک - 2020
- دریانوردی به سمت بیزانس، گزینه‌ی اشعار ویلیام باتلر ییتس - نشر ایهام - 1399
- لبه، آنتولوژی شعر انگلیسی زبان - انتشارات مهر و دل - 1398
- لاله‌ها، گزیده‌ی اشعار شاعران زن انگلیسی زبان - ایهام - 1400
- زبان منشوری‌ست، گزیده‌ی اشعار امیر اور - نشر مهر و دل - 1399
- فردا و فردا و فردا، گزینه‌ای از شاه بیت‌های شکسپیر
- نشر ایهام - 1400
- درخت کاج، هانس کریستین آندرسن - نشر ترنجستان - 1400
- شن و زمان، امیر اور - نشر هشت - 1400
- برج، آنتولوژی جامع شعر انگلیسی - نشر ورا - 1400
- روضه‌ی آتش، تی.اس. الیوت - ایهام - 1400
??رمان:
- زندانی دره‌ی یمگان
??فیلمنامه:
- سیاهکل


??شماری از فعالیت‌های ادبی و هنری:
- داوری جوایز شعر و جوایز ترجمه ادبی
- سردبیری نشریات و مجلات
- دبیر بخش ترجمه ادبی بسیاری از نشریات
- مشاور شاعران جوان و مدرس نوشتن خلاق در فرهنگسراها و خانه‌های فرهنگ
- مدرس و سخنران (به دو زبان فارسی و انگلیسی) در همایش‌های ادبی داخلی و بین‌المللی
- مدرس انگلیسی پیشرفته در معتبرترین آموزشگاه‌های کشور


??نمونه شعر:
(1)
[آخرین خیابانِ تهران]
رو به فرودگاه
حالا برآیندِ دست‌هایم سرزمینی‌ست تنگ
به اندازه‌ی یک کفِ دست
رو به آفتابِ لیز
که خورشیدش قهر کرده است
از دشتِ لوت ادامه داشت، خوابی دراز که انگشتم را جابه جا می‌کرد
میانِ دندان‌هایم سفت می‌شد، وزشی گنگ
گردبادی
از دشتِ شن
تا کوچه‌ی پشتی خانه‌ی من!


(2)
[تهران در بغلم]
تهران در بغلم
رو به احتضار
به ماده گاوی پیر می‌ماند که زوزه می‌کشد آرام و رام
تن‌اش را به موهایم می‌مالد
فردا لاشه‌ای‌ست که سپور خیابان جمع‌اش می‌کند
به لگد‌های ماده سگی پناه می‌برم
و جسدم را به خدا می‌سپارم.


(3)
[این جا همان عرضِ جغرافیاییِ موعود است]
خواهش می‌کنم نامِ این شهر را شما پیدا کنید:
علامتی‌ست که از ابتدایِ یک خیابان شروع شده است
آخرین علامتِ این خیابان کوهی‌ست که از نیمرخِ من ساخته‌اند
شهری‌ست به نامِ ایگرگ
با ارتفاعِ هزار متر از دریا
جغرافیایِ اینجا رویِ کفِ دستِ من است
حالا که با نیرویِ سومِ شما عجین شده‌ام
این جا نیرویِ جاذبه کمتر است.


(4)
[آستیگمات]
تنها چشم راستِ شما آستیگمات است
این جا خطوطی‌ست که کمرنگ شده است
تنها چشمِ راستِ شما آستیگمات است
و پلک‌هایِ من یک پرانتزِ باز است؛
امشب اما انحنایِ آن لب‌ها پرانتز را بسته است.


(5)
[تک سلولیِ ساعت]
چیزی به اشتباه می‌میرد
و آفتاب که نم برداشته است، خیس و مات است
اگر به این خطوط ادامه دهم؛
آن شیء منجمد که اسیرِ دست توست به اشتباه می‌لغزد
و گرنه چندی‌ست که روز به پایان رسیده است.
پوک به خانه که می‌رسم
چندی به مکعب‌ها خیره‌ام
جریانِ ساکنِ آب بود
و آفتاب که نم بر نمی‌داشت
بر سپیدی این همه کاغذ
بر رخت‌های پیرم که گریه کرده بودم!
عناصری جزء به جزء که به من وابسته‌اند
و از خونِ من رنگ می‌گیرند.
این سرزمین که بی‌وقفه بر من می‌بارد!
و ماه که هنوز پهناور است.
اینجا بر دیرک باریکی یخ بسته‌ام
و برایِ توست که زمان را به رودخانه ریخته‌ام
زمان هوسِ تندی بود که از دستم رفت!
این لحظه‌ها که به آسانی پاک می‌شوند...
به کبودی این دیوار می‌مانیم
من و این رختِ تاریک
که به جوی آب ریخته‌ایم.
گوساله‌ای‌ست که از مرگ شیر می‌نوشد...
این چیست
که بر زمینه‌ای خنثی ته رنگ می‌گیرد؟
می‌شد رنگِ دیگری داشته باشد
روزهاست که به نخی بندم...
ماهی چروک که از سقف می‌افتد...
بوران است
در دور دست سنگی سست می‌شود
تصویری از انجماد که روی شیشه مانده است
پلی که اینجا شکسته است
و سکوت که روی نوارِ فلزی جاری‌ست
همه چیز قرار است که به نقطه‌ای کور بینجامد.


(6)
[به تنگی آویخته می‌مانم!]
به تنگی آویخته می‌مانم
آب از سرم جاری نمی‌شود
طبیعی‌ست کم کم کرخت شوم
گوش ماهیِ کله شق،
این آسمانِ لاف مثلِ لنگری سنگین افتاده رویِ پاهام
این آسمانِ گیج!
ماه را جرم گیری کرده‌اند
سایه‌ای‌ست که دنبالم می‌آید
و تو پا برهنه تویِ خوابم دویده‌ای
خب،
کیف می‌کنی؟
یک رگم از این زمین جدا نیست که لک بزنم!
به تنگی آویخته می‌مانم
دلخوشِ آسمانی که روزی نهنگی بزرگ بلعیدش
و وقتی که دیگر خیلی دیر شده بود تو در خلیج برایم دست تکان دادی
به تنگی آویخته می‌مانم
و ساده است:
من باختم!.


(7)
[نهنگ]
نهنگی‌ست که خوابش کرده‌ام
تار وُ پودش را به اقیانوس ریخته‌ام
و از مرزهای لوط گذشته‌ام!

اینجا اسکلتی بود که بر فقراتم کِبره بسته بود
بر دریایی که هم‌خوابه‌ام بود
و جلبک‌ها که به موهایم وفادار بودند
مادیانی‌ست مست که پیچیده است لای موهایم
و این مارها که سراسیمه بر شانه‌هایم روییده‌اند!

اسب‌هایش از مرزهای خوابم گذشته‌اند
بر آب‌های خلیج‌اش سال‌هاست که دویده‌ام
مارها بر گوشه‌های دریایی مرده‌اند
و اسکلتی که رو به دیوارنقش بسته است!

وحشی‌ترین اسب زمین‌ام!
که با نهنگی خوابیده‌ام
و در بادهای مغربی پیچیده‌ام
که بر خواب‌های نهنگی لنگر کشیده‌ام
و از راه ابریشم گذشته‌ام
و در آب‌های خلیج ساکن‌ام!
عروسِ زمین‌ام!

عروس جهان است
که به تسخیر دنیا آمده است.
با دستی که به جهان آلوده است
و اسب‌هایی که بر زمین رانده است....

که تمام آب‌های جهان من بودم.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

منابع
- فرخ‌زاد، پوران (1381)، کارنمای زنان کارای ایران (از دیروز تا امروز)، تهران: نشر قطره
- دانشنامه ویکیجو، صفحه مربوط به شاعر.
@rosajamali
@afarineshdastan
www.rosajamali.com
www.shereno.com/profile.php?id=57308
www.khabgozar.com/category

 

 


احمد دریس

"احمد دریس"، کارگر پالایشگاه آبادان، شاعر و مترجم ادبیات عرب، زاده‌ی دهم اردیبهشت ماه سال 1352 خورشیدی، در روستای "مغیطه"، از توابع شهر آبادان است.
از خصوصیات شعر‌های احمد دریس، می‌توان به سادگی در بیان و استفاده به جا از اتفاقات روزمره در فرم شعر اشاره کرد. جهان او، جهان سادگی‌ است؛ یک سادگی پیچیده که اهمیت به دغدغه‌های اجتماعی در این سادگی و پیچیدگی در کنار ساختمان شعری سبب می‌شود از او به عنوان یکی از شاعران متعهد ادبیات ایران امروز نام ببریم. او توجه ویژه‌ای به سرودن شعر علیه جنگ دارد. 


??کتاب‌شناسی:
- بازی که باختم.
- ما سه نفر.
- کوتاه مثل پلک زدن‌های تو.


??جوایز و افتخارات:
- برگزیده کنگره سراسری شعر عاشورایی الیگودرز.
- نفر دوم جشنواره سراسری شعر کوتاه اندیمشک.
- برگزیده همایش شوشتر.
- برگزیده همایش نخل و کارون.
- برگزیده همایش سراسری بهار آبادان.


??نمونه شعر:
(1)
کاش می‌توانستم
به این مادر مضطرب حالی کنم
یازدهمین کشته قهوه خانه من هستم
و تعداد این اجساد
دیگر فراتر از انگشتان دستانش نخواهد بود
پسرش را باید در جایی دیگر جست‎وجو کند
کاش می‌توانستم
نوارس.


(2)
برای پر کردن این تخته سیاه
مگر چند نفر باید سپید بنویسند.


(3)
تقریبا هر چیزی که یادآور توست
از بین برده‌ام
عکس‌ها
آهنگ‌ها
فقط مانده‌ام خودم
که این راه هم می‌سپارم
دست تو.


(4)
درختان را 
خوب گشتند  
گنجشکان را گرفتند  
پراندند  
کشتند  
و از جوانه‌ها
یک به یک تعهد گرفتند  
مبادا به سرشان بزند  
یکبار دیگر 
و در بهاری دیگر   
جوانه بزنند... 
هیچ کس تا آن روز  
پاییز زمستان را  
اینچنین بی‌رحم ندیده بود 
نشنیده بود.


(5)
نه گلوله‌ها
به خشاب‌ها بر م?‌گردند
نه بچه‌هایمان
به خانه
مثل جا? تو خال? است
همه ا?ن پوکه‌هایی که
تاکنون جستجو کرده‌ام.


(6)
[پریدن و گذشتن]
چه قدر باید
به سرگردانی‌های این جزیره بنشینم!
فقط آب ببینم و آسمان
آن هم به حسرت و افسوس
پرنده نباشم که بپرم
و ماهی نمی‌شوم که بگذرم
و جاشووان که چشم به چشم من بگذرند
و به خندیدن من
دهان دهان بدرند...
به سرگردانی‌های این جزیره بنشینم
فقط به این امید که
به ساحلی مطمئن می‌رسم
و دوباره دست‌هایت را
به بازی ماسه‌ها و صدف‌ها ببرم
و آفتابی که به چشم گرفته‌ام
به تو نشان بدهم
ساحلی مطمئن...
که تو روزی به سر انگشت گرفتی
و به من نشان دادی
و من چه زود گم کردم
به ساحلی مطمئن می‌رسم.


(7)
پدرم
فقط برای اینکه مغلوب نشود
فطریه را
قرص کرد.


(8)
آن وقت‌ها
که پدر رنگ و رو داشت
پیر نشده بود
از جیبش خرج می‌کرد
نه آبرویش!


(9)
فقط برای اینکه
به غرور پدرم برنخورد
مادرم امسال
بیشترین سین‌های این سفره را
ساکت گذاشت
ساکت!


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)