سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انجمن شعر و ادب رها

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خیانت

وقتی مرد از خانه خارج شد؛ او دزدکی وارد خانه‌اش شد. زن با دیدنش از خوشحالی، در پوست‌اش نمی‌گنجید. عشق‌اش را بوسید و به آغوش کشید. تا ظهر با هم به معاشقه پرداختند و ظهر قبل از بازگشت مرد، از خانه‌ خارج شد.
سه ماه بود با مریم آشنا شده بود و حدود یک ماهی می‌شد هر روز بعد از خروج شوهرش به سراغش می‌رفت.
در راه به زرنگی خودش احسنت می‌گفت و به برنامه‌ی فردایش با مریم فکر می‌کرد.
چند خیابان آن طرف‌تر خانه داشت. وقتی وارد خانه‌ شد. برگه‌ای کاغذ را روی تخت خوابش دید. دست‌خط زنش بود.
- من در کنار تو عشقی حس نکردم. دنبالم نگرد من با عشقم برای همیشه از این شهر رفتیم!.


#زانا_کوردستانی

 


رضا براهنی

زنده یاد "رضا براهنی" نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی در 21 آذر 1314 در تبریز به دنیا آمد. خانواده‌اش زندگی فقیرانه‌ای داشتند و وی در ضمن آموزش‌های دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار می‌کرد. در 22 سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه‌ی دکتری در رشته‌ی خود به ایران بازگشت. از آبان 1343 با سمت استادیاری در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد و در اردیبهشت 1347 به سمت دانشیاری ارتقا یافت.
او عضو پیشین کانون نویسندگان ایران و یکی از چهره‌هایی بود که در سال‌های 1345 تا 1347 برای تشکیل کانون نویسندگان ایران با جلال آل احمد  همکاری داشت. او همچنین رئیس سابق انجمن قلم کانادا  است. آثار او به زبان‌های مختلف از جمله  انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شده‌است.
براهنی در سال 1351 خورشیدی به آمریکا رفت تا به تدریس بپردازد. او پس از چندی به ایران برگشت و دیگر بار در سال 1353 خورشیدی به آمریکا رفت و در سال 1356 برنده‌ی جایزه‌ی بهترین روزنامه‌نگار حقوق انسانی شد. او در سال 1351 سه ماه را در زندان ساواک گذرانده بود و روایت‌هایش از زندان‌های ساواک جنجال‌برانگیز شد. او در نوشته‌های خود که عمدتاً به زبان انگلیسی بود، از اعدام و شکنجه در زندان‌های ساواک روایت می‌کرد. وی از سال 1351 در نیویورک به ریاست «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران (Caifi)» به عنوان بخشی از «حزب کارگران سوسیالیست» درآمده بود. این کمیته که در سال 1354 اعضایی همچون بابک زهرایی و یرواند آبراهامیان را داشت، توانسته بود در خارج از ایران مجموعه‌ای از تأثیرگذارترین و مهم‌ترین بیانیه‌های نهادهای حقوق بشری را با امضای افراد مهم بین‌المللی برای فشار به رژیم پهلوی صادر کند.
ساناز صحتی همسر اوست و الکا، اکتای و ارسلان نیز فرزندانش هستند.


?جوایز و افتخارات:
- دریافت تندیس چهره‌های شاخص شعر آوانگارد (1395)
- برنده جایزه ادبی یلدا برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی (1384)
- برنده جایزه بهترین روزنامه‌نگار حقوق انسانی (1356)
و...


?کتاب‌شناسی:
• شعر:
آهوان باغ (1341) - جنگل و شهر (1343) - شبی از نیمروز (1344) - مصیبتی زیر آفتاب (1349) - گل بر گسترده ماه (1349) - ظل الله (1358) - نقاب‌ها و بندها (انگلیسی) (1356) - غم‌های بزرگ (1363) - بیا کنار پنجره (1367) - خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟ (1374) - اسماعیل (1366)
• رمان:
آواز کشتگان - رازهای سرزمین من - آزاده خانم و نویسنده‌اش، ناشر: انتشارات کاروان - الیاس در نیویورک - روزگار دوزخی آقای ایاز - چاه به چاه - بعد از عروسی چه گذشت.
• نقد ادبی:
- طلا در مس - قصه‌نویسی - کیمیا و خاک - تاریخ مذکر - در انقلاب ایران - خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟ - گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها)


?نمونه‌ی شعر:
(1)
[آواز]
من نمی‌دانم
پشت شیشه‌ها، زیر برگان درختان
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند به سوی من؟
و نمی‌دانم کنارم زیر ابر آتشین نور
کیست می‌خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
کیست می‌گرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟
و نمی‌دانم ز روی دیده‌ام گه رام و نآرام
کیست می‌رقصد به سوی این دل آرام، نا آرام؟
مغز من کوهی است، این آواز
جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است
برف این آواز،
ذره‌ذره می‌نشیند بر بلند شاخه‌های پیکرم آرام
شاخساران درخت پیکرم از برف،
میوه‌هایش برف،
چون زمستان‌های دورِ کودکی، دنیای من، رویای من، پر برف
من نمی‌دانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را می‌تکاند
و نمی‌دانم که این ناقوس‌های مهر را در شب،
کیست سوی بازوان و دست‌هایم می‌نوازد؟
کیست از اعماق تاریکی به سوی صبحگاه نور می‌آید؟
پشت شیشه، زیر برگان درختان، من نمی‌دانم،
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند سوی من؟

(2)
[زندگی خصوصی ف.م]
قربان!
حرف زدن با شما برایم دشوار است
در زندان شایع شده که شما شاعر هستید
من در عمرم حتی یک شعر هم نگفته‌ام
حتی یک شعر هم نخوانده‌ام
اما می‌توانم زندگی خصوصی کارگری را که هیچ چیزش شاعرانه نیست برایتان تعریف کنم
البته اگر درد پاهاتان اجازه می‌دهد
اگر به سوال‌هایی که ساعتی بعد باید بدان‌ها پاسخ دهید فکر نمی‌کنید
اگر تصور نمی‌کنید که برادرتان را گرفته‌اند و مادرتان سکته کرده
اگر فکر نمی‌کنید که دخترتان را دزدیده‌اند
به حرف‌های این زندانی گوش کنید:
نوزده سال دارم
در سه سالگی مادرم کتکم می‌زد
در شش سالگی پدرم.
از پنج سالگی کار می‌کردم
در هشت سالگی پسر شانزده ساله صاحب‌خانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازه‌ای دارد
درخت توت بار هندوانه را نمی‌تواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار آفریده نشده
کیر پسر شانزده ساله‌ای که شبانه روز کره و عسل و تخم مرغ و کباب و جوجه و بوقلمون می‌خورد
در کون پسر کارگری که هیچ‌کدام از اینها را نمی‌ریند فرو نمی‌رود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد انتقام پسر صاحب‌خانه را از من بگیرد
پدرم خود را حلق آویز کرد
سال‌ها بود که
می‌خواست خود را بکشد
حالا بی‌آبرو شدن را بهانه قرار می‌داد
در چهارده سالگی، خشت‌های خانه اربابی را
به تنهایی بالا انداختم
در پانزده سالگی، از کارخانه قالیبافی به جوراب بافی و بعد به ریسندگی منتقل شدم
در شانزده سالگی هوای سرد سرب چاپ‌خانه در سینه‌ام رسوب کرد
من حروفچین هستم
سه سال زنده باد شاه چیده بودم
شش روز پیش تصمیم گرفتم بچینم، زنده باد آزادی!
پنج روز پیش گرفتندم
از هر ساعت یک ناخنم را می‌کشیدند
من چهل ناخن دارم
بیست تایش متعلق به دست و پایم
و بیست تایش متعلق به دست و پایم، در مغزم
سه روز پیش اردلان به من تجاوز کرد
به شما که تجاوز نشده؟
مهم نیست
اردلان موقع جفت‌گیری به یک سگ در زمان جفت‌گیری می‌ماند
جای دندان‌هایش، پشت شانه‌هایم مانده
البته شلاق و گرز و سیلی و لگد و دشنام هم در کار بود
شما شاعر هستید
و می‌گویند، شاعرها خیلی چیزها می‌دانند
می‌فرمایید من بعدا چکار بکنم
آن‌ها بعدا چکار خواهند کرد
می‌بخشید سرتان را درد آوردم
خوب! چه می‌شود!
زندگی کارگری است دیگر!
آخر یک نفر به ما بگوید که چکار کنیم!

(3)
[شاعر]
جهان ما به دو چیز زنده است
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما
هر دو را کشته‌اید
اول: خسرو گلسرخی را
دوم: خسرو گلسرخی را

(4)
[زدن یا نزدن]
بلند می‌شود زنی به ناگهان درون بند
و جیغ می‌زند:
نزن! نزن! نزن!
اسیران بند
بلند می‌شوند یک به یک
و جیغ می‌زنند مرد و زن:
نزن! نزن! نزن!
و در اتاق‌های تمشیت
زدن شروع می‌شود
نزن! نزن! نزن!

(5)
‌برای مُردن   
مرا میان مریم‌ها و نرگس‌ها نگذار
مرا رها نکن در آب‌های جهان
به کهکشان‌ها هم مرا نسپار
مرا نخست از میان النگوی آن نگاه 
زاویه‌دارِ اُریب عبور ده
و بعد مرا به دور من بچرخان
و در میان النگوی 
آن نگاه زاویه‌دارِ اُریب نگاه‌دار
نگاه‌دار و بچرخان
که من نبوده‌ام.

(6)
دیروز من چقدر عاشق بودم
فرزند چشم‌های شاد تو بودم
وقتی که تو
قد راست کرده بودی و
یک بند فریاد می‌زدی
من دوست دارم
من دوست دارم
من دوست دارم... 

(7)
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند؟

(8)
چه سرنوشت غریبی!
برایم از همه دیدارها
چه کم چه زیاد
به یادگار
خداحافظی فقط مانده‌‌ست.

(9)
و بعد کسی نبود در خوابش
مغزش
ویرانه‌ی شهرهای شرقی بود
چون بلخ و چو نیشابور
یا ری
مغزش
ویرانه‌ی شهرهای شرقی بود.

(10)
و صبح بعد
کوچه‌هاى جهان پر بود
و بوى تازه‌ی تریاک فصل مى‌آمد
از تکیه‌هاى برگ
قیلوله‌اى غریب، جهان را ربود و برد.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 


منابع
- روزنامه اعتماد، شماره‌های 1111 و 1505
- روزنامه همشهری، شماره 3038، سال چاپ 1384
- روزنامه کارگزاران، شماره 458، سال چاپ 1386
- ماهنامه تجربه، شماره‌های 4 و 17
www.elhamiyan.blog.ir/post/101
www.m-bibak.blogfa.com/tag

 


مرغ دمحنایی

?مرغ دم حنایی

 

یکی بود یکی نبود
توی روستای شلم‌رود، یک مزرعه‌ی سرسبز و خوش‌ آب و هوا بود. داخل مزرعه, مرغدونی‌ای بود که بیست مرغ و خروس کوچک و بزرگ و رنگارنگ آنجا لانه داشتند.
بین آنها، مرغی بود به اسم مرغ دم‌حنایی.
دم‌حنایی خیلی ناراحت بود. دلیلش هم اینکه واقعا بد شانس بود؛ چون هر چه قدر تخم می‌گذاشت از بین می‌رفت.
روباه مکار و حیله‌گری اطراف مرغدونی لانه درست کرده بود و وقت و بی‌وقت می‌رفت سراغ تخم‌های مرغ دم‌حنایی و آنها را می‌برد و می‌خورد.
بیچاره مرغ دم‌حنایی، آرزو داشت که تخم‌هایش برای یک بار هم شده، جوجه می‌شد و مادر می‌شد؛ اما هر بار که تخمی می‌گذاشت؛ روباه نابکار آنها را می‌دزدید.
بلآخره یک شب همه‌ی مرغ و خروس‌ها و بقیه‌ی پرنده‌های مزرعه دور هم توی مرغدونی جمع شدند که یک تصمیم اساسی بگیرند و دست روباه مکار را از تخم‌های مرغ دم‌حنایی کوتاه کنند.
آقای غاز نظرش این بود که مرغ دم‌حنایی لانه‌اش را عوض بکند.
مرغابی‌ها همگی معتقد بودند، همه‌ی پرندهها بریزند سر روباه حیله‌گر و او را کتک بزنند تا که فراری بشود.
اما خانم بوقلمون با اعتراض گفت: ما تا بخواهیم کاری بکنیم؛ روباه با پنجه‌ و دندان‌های تیزش همه رو تیکه تیکه می‌کنه!
صدای همهمه و تایید یا عدم تایید مرغ‌ها فضای مرغدونی را پر کرد. هرکسی حرفی می‌زد و نظری داشت و صدای کسی به گوش کسی نمی‌رسید.
تو اوج این همهمه و سر و صدای، فریاد‌های جوجه خروسی حواس همه را به خود جلب کرد.
- گوش بدید! خانم‌ها و آقایان همگی گوش کنید!
- تو دیگه چی میگی جوجه خروس!!!
- اوه اوه! تو هم بلدی حرف بزنی؟!
جوجه خروس مصمم و محکم با صدای بلندتر گفت: دوستان گوش کنید؛ منم نظری دارم که مطمئنم کارساز خواهد بود!
بوقلمون پیری، همه را به سکوت و آرامش دعوت کرد و گفت: بزارید ببینیم این جوان چی میگه! شاید نظر به درد خوری داشته باشه!
و جوجه خروس را به گفتن پیشنهادش تشویق کرد.
- راستش من میگم هاپ‌هاپو رو در جریان بزاریم و از اون کمک بخواهیم. هرچی باشه اگه کار به کتک کاری و زد و خورد بکشه اون از پس روباه مکار بر میاد.
هاپ‌هاپو سگ نگهبان مزرعه بود. سگی تنومند و قوی و هوشیار.
لحظه‌ای سکوت در مرغدونی شکل گرفت. بعد از لحظاتی همه مرغ‌ها یک صدا و یک نظر با صدای بلند با جوجه خروس موافقت کردند و همگی به طرف لانه هاپ‌هاپو راه افتادند. آقای غاز پیشاپیش آنها و بقیه پشت سرش.
- هاپ‌هاپو! هاپ‌هاپو!
سگ مزرعه داخل لانه‌اش در حال چرت زدن بود. با شنیدن صدای مرغ‌ها به سختی چشم باز کرد و از لانه بیرون آمد.
- چه خبره این ساعت شب؟! چیزی شده؟!
یکی از مرغ‌ها گفت: یه اتفاقی افتاده! اومدیم که از تو کمک بگیریم.
- چی شده، بگید خب!
- راستش...
و از سیر تا پیاز ماجرای مرغ دم‌حنایی را برای هاپ‌هاپو تعریف کردند.
خواب از چشم‌های هاپ‌هاپو پرید. با عصبانیت فریاد زد: روباه؟! اونم تو مزرعه‌ی من؟! چطور جرات کرده؟!
- راستش چند روزیه سر و کلش پیدا شده... توی بوته‌های تمشک پرچین باغ، لونه درست کرده.
- نگران نباشید؛ یه نقشه‌ای براش دارم! بلایی به سرش بیارم که دیگه جرات نکنه از کنار مزرعه رد بشه، چه برسه پا بزاره داخل مزرعه.
و بعد مرغ‌ها را داخل مرغدونی برد و خودش هم جلوی در آن تا صبح نگهبانی داد.
صبح که شد؛ مرغ دم‌حنایی دو تا تخم بزرگ و سفید توی لانه‌اش گذاشته بود. هاپ‌هاپو که در دستش سطلی و یک قلم‌مو بود وارد مرغدونی شد و همه‌ی مرغ‌ها را به بیرون راند. همه با تعجب به او نگاه می‌کردند و پچ‌پچ کنان به هم می‌گفتند که سگ مزرعه چه نقشه‌ای دارد؟!
وقتی مرغ‌ها همگی خارج شدند؛ هاپ‌هاپو داخل شد و در را پشت سر خود بست و بعد از دقایقی بیرون آمد.
- همه‌تون حواستون رو جمع کنید که سوتی ندید. جوری رفتار کنید که اگه روباه اومد جلب توجه نشه! سرتون به کار خودتون باشه؛ منم همین دور و برا پنهون شدم، نگران نباشید!
و رفت و گوشه‌ای نزدیک مرغدونی پنهان شد. مرغ‌ها و خروس‌ها و بقیه‌ی پرنده در محوطه‌ی مزرعه مشغول کار خود بودند؛ اما زیر چشمی اطراف را می‌پاییدند که اتفاقات پیش‌رو از دیدشان پیدا باشد.
ساعتی که گذشت؛ سر و کله‌ی روباه مکار پیدا شد. پاورچین، پاورچین خودش را به مرغدونی رساند. یکی از الوارها را کنار زد. اول خوب داخل مرغدونی را دید زد. وقتی خیالش راحت شد که کسی داخل نیست؛ از سوراخ وارد شد و سراغ لانه‌ی مرغ دم‌حنایی رفت. دو تخم مرغ بزرگ و سفید و خوشمزه انتظارش را می‌کشیدند. با جهشی بلند خود را به آنها رساند و هر دو را به دهان گرفت و به طرف سوراخ دوید. با دیدن تعداد بسیاری مرغ و خروس و غاز و... جلوی سوراخ جا خورد و با ترس و لرزی که از شوک آن صحنه به او وارد شد؛ عقب عقب رفت و اینبار به سوی در نیمه‌باز مرغدونی پرید. اما بیرون در با قیافه‌ی خشمگین و دندان‌های تیز هاپ‌هاپو مواجه شد.
چاره‌ای نداشت باید خود را برای مبارزه‌ای مرگبار آماده کند. خواست تخم‌مرغ‌ها را از دهانش خارج کند تا از خود دفاع کند اما نتوانست. هرچه‌قدر تلاش می‌کرد تخم‌مرغ‌ها از دهانش بیرون نمی‌آمد. انگار سنگ شده بودند و به دهانش چسبیده بود. هاپ‌هاپو قدم به قدم به طرفش نزدیک شد و ناگهان به او حمله‌ور شد و تا می‌خورد کتکش زد. روباه بیچاره وقتی توانست خودش را از زیر پنجه‌های قوی سگ مزرعه بیرون بکشد با تمام توان پا به فرار گذاشت. با تن زخمی و کوفته‌اش از میان پرنده‌های مزرعه فرار کرد. همه‌ی آنها با قهقهه و هلهله و ریشخند او را به تمسخر گرفته بودند. تا چشم کار می‌کرد فرار او را دنبال کردند و قاه‌قاه از خنده ریسه رفتند. همزمان هاپ‌هاپو از مرغدونی بیرون آمد و دو تا تخم مرغ دم‌حنایی را به او داد.
توجه پرنده‌های مزرعه به آن صحنه جلب شد.
بوقلمونی پرسید: پس اون تخم‌ها چی بود توی دهان روباه مکار؟!
هاپ‌هاپو زد زیر خنده و جواب داد: اونا که تخم نبودند!
- پس چی بود؟!
- دو قلوه سنگ که رنگ کردم و چسب زدم و بجای تخم‌های مرغ دم‌حنایی گذاشتم توی لانه‌اش... روباه حریص و مکار با دیدن آنها فریب خورد و به گمانش که تخم مرغ است به دهانش گرفت و اینطوری به دهانش چسبید و دیگه بقیه‌ی ماجرا...
همه‌ی پرنده‌ها دوباره زدند زیر خنده و خوشحال و شادمان از هاپ‌هاپو تشکر کردند.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#داستان
#داستان_کودک

 


بنفشه حجازی

    نظر

استاد بانو "بنفشه حجازی" شاعر، نویسنده، محقق و پژوهشگر تاریخ زنان لرستانی، زاده‌ی 6 فروردین ماه 1333 خورشیدی، در بروجرد و اکنون در تهران ساکن است.
وی مدیر مسئول بخش ادبی سایت مشاهیر هنر ایران - ققنوس است و کارشناسی علوم اجتماعی، از دانشگاه تهران دارد.
بنفشه حجازی در معرفی خودش می‌نویسد: «بنفشه حجازی متولد بروجرد که فعلا در تهران ساکن است، مادر دو فرزند است که سال به سال برای دیدن‌شان مجبور است به دو قاره‌ی دیگر سفر کند. همسری دارد ماه‌تر از خورشید و چند کتاب در زمینه‌ی جایگاه اجتماعی زنان از قبل از اسلام تا انقلاب اسلامی، همچنین شش رمان و هفت مجموعه‌ی شعر و تعداد قابل توجهی مقاله که در نشریات معتبر ایران به چاپ رسیده است. او در دنیا نوه‌اش را از همه بیش‌تر دوست دارد، حتا از شوهرش...»


??کتاب‌شناسی:
? رمان:
- ایمپالای سرخ. تهران - انتشارات افراز. 1388.
- اعترافات یک عکاس - روشنگران و مطالعات زنان. 1388.
- بیسکویت نیم خورده - نشر همراه. 1383
- نرگس + عشق - قصیده سرا. 1381
- ماه گریخته در پیراهن - گفتمان خلاق. 1378.
- گزارشی از ستون‌زار - تمدن. 1366.
? مجموعه اشعار:
- اعتراف می‌کنم (مجموعه? شعر نو)، نشر همراه، 1383.
- یک منظومه? آواره و بیست ترانه? سرگردان (مجموعه? شعر نو با ناصر نجفی)، فارسی- انگلیسی، تهران، سالی، 1379.
- نپرس چرا سکوت می‌کنم (مجموعه? شعر نو)، فارسی - انگلیسی، تهران، گیل، 1376.
- به انکار عشق تو ناگزیرم (مجموعه? شعر نو) تهران، روشنگران، 1372.
- رؤیای انار (مجموعه شعر نو) تهران، سیامک، 1365.
? داستان‌های کودکان:
- تارا و ماه (داستان کودکان) تهران، وزارت نیرو - توانیر، 1376.
? سایر آثار:
- تاریخ هیچ‌کس؛ بررسی جایگاه زن ایرانی در عصر زندیه و افشاریه. تهران، قصیده سرا، 1385.
- زن تاریخ: بررسی جایگاه زن از عهد باستان تا پایان دوره ساسانیان. تهران، قصیده سرا، 1385.
- چند کلمه از مادرشو هر: بررسی جایگاه زن در امثال حکم و اشعار عامیانه زبان فارسی. تهران، فرزان روز، 1385.
- زنان ترانه؛ بررسی حضور زن در ترانه‌ها و اشعار عامیانه. تهران، قصیده سرا، 1384.
- تذکره اندرونی: شرح حال و شعر شاعران زن قرن سیزدهم تا پهلوی اول. تهران، قصیده سرا (و) روشنگران، 1383.
- تاج الرّجال: رابعه عدویه. تهران، شالیزار، 1382.
- دایره حیرت؛ زندگینامه علمی و ادبی حکیم عمر خیام. تهران، دانش فریار، 1381.
- ضعیفه؛ بررسی جایگاه زن ایرانی در عصر صفوی. تهران، قصیده سرا، 1381 (چاپ اول) 1381 چاپ دوم.
- به زیر مقنعه؛ بررسی جایگاه زن ایرانی از قرن اول تا عصر صفوی. تهران، نشر علم، 1376.
- ادبیات کودکان و نوجوانان؛ ویژگیها و جنبه‌ها. تهران، روشنگران و مطالعات زنان (چاپ دوم 1377، چاپ سوم 1379، چاپ چهارم 1380، چاپ پنجم 1381، چاپ ششم 1382، چاپ هفتم 1383، چاپ هشتم 1384، چاپ نهم 1385، چاپ دهم 1387)
- زن به ظن تاریخ؛ بررسی جایگاه زن در ایران باستان. تهران، شهراب، 1371.
- زن در مثل: امثال و حکم مربوط به زنان در زبان فارسی.
? همچنین از ایشان، ده‌ها جلد کتاب به انگلیسی منتشر شده است.


??نمونه شعر:
(1)
[عطر]
تقصیر عطر نیست
که این‌گونه می‌پرد
در شیشه می‌جوشد
هوای یک پرواز.

(2)
[وصیت]
بر خاکم گلی نخواهی گذاشت
بمبی که فرو خورده‌ام
جز کلمه
از من به جا نخواهد گذاشت.
کتابم را به یک گل سبز
گلی سپید
و یک گل سرخ
هدیه کن!.

(3)
[رویا (رویاننده)]
حتماً خبر را شنیده‌ای
من
سکته کرده‌ام!
قرار بود برایم جعبه‌ای
هوای تازه بفرستی
چه شد؟
فکر می‌کنی بدون چادر اکسیژن
چقدر زیر آسمان بی‌ستاره
دوام بیاورم؟
یادت باشد
فردا با پست پیشتاز
چشم‌هایت را برایم بفرستی
کمپوت را وقتی که آمدی
بیاور
کمپوت سیب دوست ندارم
انار تازه بیاور
رویا.

(4)
[مصلوب]
وقتی عاشق تو بودم
بادبادکی بودم
اسیر
مصلوب ابر و سیم و سقوط
پیغمبری به من گفت:
عصر فرو ریختن خدایان گلی‌ست
سنگی را پرستش کن
که نوازش رودخانه را دوام آورده است!
آن‌گاه بود که
نسیمی مرا با خود برد
بیهوده به دیو بادها نیاویز!.

(5)
[منظره‌ی تهران]
خانه‌های کوچک
سقف‌های کوتاه
دل‌های تنگ.
یک سیم تلفن
الو، فوت، زنگ.
رؤیای زخمی
انسان کودک
تاوان تا به کی؟
بر باد تا به چند؟

(6)
[پیکاسو، بنفشه و کلاغ]
مشکلم
                ذات اشیاء است
                                       بی تو
و خودکاری که نمی‌نویسد.
در ذهنم
                قهوه نبود
سیگاری روشن می‌کنم.
بگذار شعر دیگری بنویسم!
به جای دوستت دارم
سوت ترن
                   بگذارم
بدون دستمالی خیس
و تابلویی از دوره‌ی آبی.
  
(7)
[پیلاتس]
برای نخستین بار
ویژه نامه‌ات
                نیمه کاره مانده است.
روزهای عجیبی‌ست
                  روزهای زودگذر.
برق هم دنبال آرامش است
اما کیفر پایان هفته
          مرا محصور می‌کند
کاناپه در ذهن پر رنگ می‌شود
                              ماه کمانی
                               سراشیبی
                                 ساحل
مردی بیگانه
            قاتل بالفطره نیست
یک رشته مو بر پیشانی‌ات
گوشواره‌هایم را
                      ملاقات می‌کند
و تا چشم بر هم می‌زنم
هیولا، برنز، چیزهای زائد
باز هم کاشکول‌ات را می‌بندی
و چمدان‌ات را.

من با آخرین پیانوی پیلاتس چه کنم؟

(8)
[Chat]
داستان از زمانی شروع شد
که نمایش روی آنتن رفت.
حدسم کاملاُ درست بود
تو اصلاُ عاشق نبودی.
در یکی از رستوران‌های شهر شنیدم:
کلمات اعتبار خود را از دست داده‌اند
مدتی‌ست که از تو خبری نیست
مثلث برمودا
هنوز هم مرسوم است؟
از زندگی‌ات چیزهایی را وام می‌گیرم:‌
جدول جمعه
لوستر تاریک
و هزاران برداشت
که همه از خلق موقعیت‌های دراماتیک
برای دوست داشتن‌ام
                             حرف می‌زنند
خط به خط با تو بودن؟
نه! من فقط
من فقط
لابه لای اشیا
با خودم چت می‌کنم.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 


احمد دلزار

    نظر

احمد دلزار، شاعر انترناسیونالیست

استاد نامیرا "احمد مصطفی محمد"، مشهور به "احمد دلزار"، شاعر و نویسنده کورد در 8 ژانویه 1920 میلادی، در بخش کویه (کویسنجک) اقلیم کوردستان، دیده به جهان گشود.
پیش از آنکه دلزار وارد مدرسه شود، پدرش اشعار فارسی را برای او به کوردی ترجمه می‌کرد و می‌خواند. او در سن هفت سالگی برای فراگیری خواندن و نوشتن نزد ملا اسعد فرستاده می‌شود. دلزار در سال 1308 وارد مدرسه ابتدایی می‌شود و در سال 1316، هنگامی که نخستین مدرسه راهنمایی در شهر کویه باز می‌شود، در آن مدرسه مشغول به تحصیل می‌شود.
وی بیش از صدها شعر به زبان‌های  کوردی  و  عربی  سروده‌ است، و همچنین اشعار باباطاهر را به کوردی سورانی ترجمه کرده‌ است. دلزار آخرین کتاب شعر خود را با عنوان «گلچینی از اشعار دلزار» در سال 2018 منتشر کرد. وی در سال 1959 به عضویت اتحادیه ادیبان عراق و در سال 1970 به عضویت اتحادیه نویسندگان کورد درآمد.
احمد دلزار می‌گوید که در سال 1322 به خدمت سربازی  رفته است و در جنگ جهانی دوم نیز شرکت کرده‌است. هنگامی که آمریکا از روژاوا (کوردستان سوریه) خارج شد و کوردها را در مقابل حمله‌ی  ترکیه  تنها گذاشت، دونالد ترامپ این اقدام آمریکا را به این صورت توجیه کرد که کوردها در جنگ دوم جهانی با ما همکاری نکردند. احمد دلزار به عنوان شاهد زنده که در جنگ جهانی دوم سرباز بوده است، گفت: "من ب? عنوان شاهد عینی گفت?های ترامپ را رد می‌کنم، ترامپ آن زمان به دنیا نیامده بود و اطلاع ندارد! من ب? عنوان شاهد عینی شهادت می‌دهم ک? 9000 سرباز کورد در جنگ دوم جهانی شرکت داشتند."
از سال 1947 تا اوایل دهه دهم قرن گذشته، بیشتر روزهای خود را در زندان ها، بازداشتگاه‌ها و بی‌خانمانی سپری کرد و بین سال‌های 1974-1979 نماینده جبهه ملی در اربیل بود و به عنوان عضو مجلس قانونگذاری انتخاب شد و همچنین عضو شورای اقلیم خودمختار کردستان در نشست اول و دوم بود.
او دارای دیپلم تاریخ، فلسفه، اقتصاد سیاسی و جنبش بین المللی کارگری در بلغارستان است.
سرانجام وی در 21 فروردین ماه 1400، برابر با 10 آوریل 2021 میلادی، در سن 101 سالگی به دلیل بیماری در بیمارستانی در شهر ه?ول?ر (اربیل) درگذشت.

 

?کتاب‌شناسی:
- نریمان 1986: نوازی آشتی و شعر یزدی (نجم صلح و آزادی). مطبوعات بریگاد (بغداد 1958)
- شعر او بات ووزیان (مبارزه و زندگی). مطبوعات وفاداری. بغداد 1959
- به عنوان یک بازمانده شعر چاپ الوفا، بغداد، 1960
- لنین و شعر او توسط نوابه نایک کی مایکوفسکی (لنین و شعر معروف مایکوفسکی) بغداد. چاپ پیشگام 1978
- دیوانی دلزار - چاپ اول 1992
- ضمیمه خاطره من - قسمت اول 1998
- ضمیمه خاطره من - قسمت دوم 2001

 

?نمونه اشعار:
(1)
بیزارم، عمرم سپری شد
سن من 101 سال است
بدنم سست و بی‌رمق است
بدنم فقط پوست و استخوان است
اما علی‌رغم همه این‌ها
بسیار شاد و خوشبخت هستم
ای برادران، مبارزان
فکر می‌کنم آن روز خواهد آمد
که کوردستان بزرگ و گرانقدر
به بهشت جهان تبدیل خواهد شد.


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)  

 
منابع
www-gulanmedia-com.translate.goog/ar
www.tejaratban.ir/news/21452

 


متروکه

#هاشور 79

 

متروک و خرابم،
چنان منزل عارف!
کویی؟!
کجایی؟!
که آبادم کنی تو...

 

#لیلا_طیبی (رها)

 

_____
پ.ن:
خانه عارف قزوینی مربوط به دوره قاجار است در قزوین، محله حمدالله مستوفی، «کوچه، خیابان» صوفیان محله پنبه ریسه که انتهای آن «کوچه، خیابان» به خیابان باغ دبیر، راه پیدا می‌کند قرار دارد.

 


مسعود فلاحی

استاد "مسعود فلاحی دالوند باجول‌وند" متخلص به "کنعان" شاعر لُر ایرانی، در نخستین روز شهریور ماه 1357 خورشیدی در شهر اندیمشکِ استان خوزستان در میان خانواده‌ای لرستانی از طایفه‌ی دالوند دیده به جهان گشود.
وی دیپلم ادبیات دارد و هم‌اکنون کارمند راه آهن اندیمشک است. او از کودکی علاقه زیادی به موسیقی و شعر داشت؛ و همین علاقه سبب شد که به شعر و ادبیات گرایش پیدا کند.
در سال 1390 با یکی از دوستان شاعرش، کتاب مشترکی متشکل از اشعار لری و فارسی آماده‌ی چاپ کردند که با مهاجرت دوستش به انگستان و همراه بردن کل اشعار با خودش، این مهم تحقق نیافت. در حال حاضر حدود 700 قطعه از اشعارش را در قالب کتابی با نام "کنعان" برای چاپ آماده و در مراحل اولیه انتشار قرار دارد.
از اشعار لری وی مداحان و خواننده‌های مختلف استفاده کردند و بعضی از اشعارش نیز در شبکه‌های افلاک و البرز پخش شده است.


??نمونه شعر:
(1)
تو چنو سیلم نکو چنی خمارن چشیات
لیوه تارم کردنه قیقاج بازی بَرمیِات
شیت ولیوم کردنه چالی گونه وادو لوت
قشنگیت هُمتا ناره بیشتر خَنه سر لوت
گونه چی سیو لبنان لویات چی دون اناره
تو فرشته آسمونی چون زمی چی تونی ناره
مرژنگیاتوچی تیرنَ؛ سینه مه بی و قماچ
تو خو من اسیر کردی قلبم هم بردی و تاراج
دل و هوش عقل و دینم تو ی جا بُردی و غارت
بیل بیام پابوس چشیات لویات هم بکم زیارت.


(2)
عاشقیا د رَنگ رُخسار دیارَن
میاشو پریشُون هی غَم دبارن
عاشقی خیلی پیچ وخَم داره
گریوه زیاد شادی کم داره
عاشقی شیرینه نومش قَشنگه
گرفتار که بیدی هی دلت تنگه
شیرینیش یکیه سختیش هزاره
شیرینیش فقط دیدن یاره.


(3)
یا خداوندگار تموم جهان
ای سازنده زمین و زمان
یا پروردگار هر دو عالم
تجدید نظر کو د بخت طالم
غم بارسه وم چی باد بارو
خین دل حورم دی روزگارو
خدا رحم بکو و منه فقیر
غم زندانبانه مه هم چی اسیر.


(4)
ای دوسه های وکجا بیا وادیارم
رنگ‌پیری گرتمه سوس بیه لارم
نمنه عاز دپایام قوت دزونی
نمنه رنگ رشمه دورون جوونیم


(5)
شالم و ستره گلونی رنگی
لباس نیمه مه وی قشنگی
شالم اِسبیه کلوم حله
هی اصالتیه د قدیم منه.


(6)
تفنگچی کمین کرده، کرده اسیرم
تیر برنوش د شونم اروم نگیرم
تنفگچی دست بشکیه سی رحمت نوما
تو چنو که من زیه جونم دروما.

 


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 


منابع
- گفتگوی نگارنده با شاعر.
- پیج اینستاگرامی شاعر maso27877