بی تو بودن!
#هاشور 102
بی تو بودن!!!
...
من
مردِ ا?ن حرفها ن?ستم؛
بگذار همه بدانند!.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور 102
بی تو بودن!!!
...
من
مردِ ا?ن حرفها ن?ستم؛
بگذار همه بدانند!.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور 101
شعرهای "شیرکو"،،،
شبیه آیههای وحیست.
***
--کوردیی شیرین امّا،،،
پیروان اندکی دارد!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور 100
اصالتم،
--کوههای زاگرس،
تنپوشم؛
--بلوطهای کهن...
?
--کوردم!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور 99
جوانان کورد
یا در انفال مردهاند،
یا که در حلبچه مسموم!
آنها که جان به در بردهاند
سرگردانند،،،
--پیِ کارگری...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
بهروز وندادیان
استاد محمدعلی وندادیان مشهور به بهروز، زادهی سال 1318 خورشیدی، شاعر و داستاننویس گیلانی با پدر و مادری اصالتأ آذری(باکو جمهوری آذربایجان) است.
ایشان درباره اولین مرتبه که شعر گفتند، چنین گفته است: "زمستان سال 1334 خورشیدی در مسیر برگشت از مدرسه به مغازه پدرم، ناگهان شعری (در دفتر لغت فرانسهام) نوشتم، چند روز بعد در دفتر انشاء مدرسه یک بیت شعر نوشتم. بخاطر دارم همکلاسی نابغهای به نام "کامران فیلسوفی" داشتیم که بعدها استاندار شیراز شد. او مرا به "منوچهر کلاهگر" که آتش تخلص میکرد و کلاس آخر دبیرستان بود معرفی نمود. منوچهر طی چهار یا پنج جلسه زنگ تفریح مدرسه مرا به موازین شعر کلاسیک آشنا کرد، در سال 1336 خورشیدی، اولین غزلام در مجلهای بنام در پایتخت که "دکتر صبور" عهدهدار صفحه شعر آن مجله بود، چاپ شد. از سن 18 یا 20 سالگی به شعر نیمایی روی آوردم. نیما یک تحول بزرگ بود، شعر نیما آغاز راه تحولات بعدی شد".
ایشان درباره? سبک شعری خود میگویند: "من با هر روند زیبایی که پیش بیاید به آن طرف میغلتم، ایده من فرق نمیکند ولی اسلوب و روش ممکن است فرق کند. من یک نجاری هستم که یک میز را گرد نمیسازم!. طوری میسازم که شما وقتی میبینید بخرید، یک چیز جدید که باعث میشود از عادتتان بیرون بیایید، شعر من عادتی نیست!. دوست دارم مخاطبم عادتهای ذهنش را کنار بگذارد و به طرف یک چیز نوتری برود".
ایشان، در طول 60 سال شعر و شاعری، فقط مصرفکننده نبوده است. همانطور که نیما شعر نو را به وجود آورد و شاملو شعر سپید را، ایشان [هاشور] و [یکشاخهچندجوانه] و [غزل از نوع سوم] را به وجود آوردند و این فقط مختص ایشان است و در ایران و هیچ جای دیگر چنین شعری وجود ندارد.
جناب وندادیان، در بیشتر جشنوارهها و همایشهایی که تشکیل میشد شرکت کرده است، و جوائز مختلفی هم گرفتهاند. از جمله در چندین دوره? کنگره سراسری شعر کویر در اَبَرکوه (بهار 1386) - همایش دانشگاه آزاد تهران(آبان ماه 1386) - همایش شعر و موسیقی جوان(20 آذر ماه 1381) - اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ورامین و انجمن شعر و ادب ورامین (شهریور 1385) و...
از ایشان چندین اثر به چاپ رسیده است. از جمله؛ "خاکسترهای گیج ماه" - "قاصدکهایی که خواب ندارند" و...
استاد وندادیان در هفتم آبان ماه 1400 بعد از دورهای بیماری کرونا و کهولت سن در بیمارستان رازی رشت درگذشت.
??نمونه شعر:
1
یک نفر خورشید
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
تا بباراند طلوع بیشتر، خورشید
میدمد از زمهریرى سخت، شعر من
با ظهور مهربانیهاى در خورشید
از ضریح جمعه موعود میآید
با دخیل واژههاى شعلهور، خورشید
حس باران بر زمین نسلهاى چاک
التیام ریشههاى محتضر، خورشید
ناگهانِ سهم بودن در افون شک
میزند جرثومهها را با تبر، خورشید
تیغ سوگ گردن دژخیم در کابوس
بسته بر توصیف ادراک کمر، خورشید
میوزد تصویر ماه از دامن میخک
میرسد با قاصدکها همسفر، خورشید
میشناسم شیهه اسب سفیدش را
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید
2
هاشور
دیگر چه طور می توانم از باران بگذرم
همه ی دفتر را پر کرده ام
از نفس خیس خودم
و نام تو
دیگر چه طوری می توانم از باران بگذرم؟
3
غزل
تو، دریا و - دریا، تو و- صبح زمزم
فراروی آیینه، متنی منظم
حدیثی که خورشید را تا زمین راند
به دنبال یک خیزش از روح شبنم
گره خورده خلخال پا با علف، در
گذرگاهی از رد باران نم نم
افق خم شد و روی گلدان فرو ریخت
تو را ساقه ی شال با خاک در هم
من ز ازدحام سکوتی که میسوخت
گرفتم خطی تیشه از نسل آدم
تو را آفریدم به تندیسی از شعر
من و سومنات و ... و قاری مجسم
هبوطی پدید آمد از طیف اکلیل
چنین شد که حالا تو را می پرستم
4
هاشور
از آن بالا
صدای غازهای وحشی می آید
آسمان
رها کرده
بادبادک هایش را
5
عشق تو
عشق تو، در بیان نمیگنجد
شوق من در جهان نمیگنجد
سینه من، فراخنای غمت
در کسی این توان نمیگنجد
در مقام تو ای حدیث بلیغ
رأی پیر و جوان نمیگنجد
قصه عاشقانه من و یاران
در این داستان نمیگنجد
به هوای تو آرزومندیم
جان در این آستان نمیگنجد
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
دیرگاهان دریائی بودم،
--آبی و بیکران--
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
--خشکیدم!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور
دیرگاهان دریائی بودم،
--آبی و بیکران--
مادر که مُرد، برکه شدم!
با سفرِ پدر؛
--خشکیدم!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور
خدابخش صفادل
استاد خدابخش صفادل فرزند علی، یکم آبان ماه 1332 خورشیدی در نیشابور چشم به جهان گشود. او دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است و تا قبل از بازنشستگی به تدریس ادبیات اشتغال داشت.
از ماندگار ترین آثار او، سرود بومی ویژه نیشابور است که در آغاز هر همایشی در نیشابور پس از سرود ملی پخش میشود. این سرود با آهنگسازی استاد "بیان" آماده و ساخته شده است.
آثار خدابخش صفادل در بیش از صد و پنجاه جشنواره و همایش و شب شعر، راه یافته است و در بسیاری از این جشنوارهها از برگزیدهها بوده است. همچنین ایشان، بیش از پانصد نام ایرانی و پارسی را به نظم در آورده است.
استاد صفادل مؤسس و دبیر انجمن ادبی «رابعه» نیشابور است که توانسته شاعرانی را از این انجمن به جامعهی ادبی کشور معرفی کند.
در 29 بهمن 1382، حادثه انفجار قطار در نیشابور رخ میدهد (بزرگترین سانحه راه آهن در ایران). فرزند او شهید "مهدی صفادل" از آتشنشانان حاضر در محل، در هنگام نبرد با آتش، ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت میرسد. ایشان شعر زیر را برای پسرش سروده است:
درست فاصلهای چند تا محرم بود قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود
قطار آمد و آتش برایمان آورد هزار شعله، نه! انگار کن جهنم بود
نگاه کرد به آتشنشان و زوزه کشید بساط حیله هم از هر طرف فراهم بود
کسی برای تهمتن نگفته بود از چاه میان معرکه تنها شغاد محرم بود
به پیشواز برادر به حیله میآمد هزار چهره، نه! اهریمن مجسم بود
خیانت از در و دیوار رو نشان میداد درست جنگ میان شغاد و رستم بود
صلیب داغ تو تنها نصیب من شد، مرد فقط همین به خدا سهم من و مریم بود
به حال «زینب»ات ای کاش رحم میکردند کسی که دست تو بر زخمهاش مرهم بود
تمام قامت سبزت نصیب آتش شد نه! عادلانه نبود این، نه! سهم ما هم بود
هلا دلاور آتشنشان من برخیز که پنجههای تو فولاد بود محکم بود
شکست پشت غزلهای عاشقانهی من که درد داغ تو سنگینتر از دو عالم بود
شبیه قامت مردانهات همیشهی من میان طایفهی ما نبود یا کم بود.
??کتابشناسی:
- شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد - مجموعه شعر 1382 - نشر سخنگستر، مشهد.
- فصلهای خالی از کبوتر - گزیده شعر امروز نیشابور 1383 - نشر سخنگستر، مشهد.
- آبیهای لال - مجموعه شعر 1386 - نشر سخنگستر، مشهد.
- ملکوت هفتم، برگردان سخنانی از امام موسی کاظم(ع) به رباعی 1386.
- باران را از سر سطر بنویس - مجموعه شعر 1391 - نشر فصل پنجم، تهران.
??نمونه شعر:
(1)
طوفانتر از همیشه به سمتم وزیدهای
مردی شکست خوردهتر از من ندیدهای
از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم
وقتی هزار پیله به دورم تنیدهای
یادم نرفته است همان ابتدای کار
گفتی چهقدر دغدغه داری، تکیدهای
ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم
مثل من از بهشت، تو هم سیب چیدهای
این شعر را به چشم تو تقدیم میکنم
این دلسروده را که خودت آفریدهای
دارم به روزگار خودم غبطه میخورم
حالا که صاف و ساده مرا برگزیدهای
گاهی خیال میکنم اینجا نشستهای
گاهی به روی زانوی من آرمیدهای
حتما شگفت ماندهای از کارهای من
دیوانهای شبیه خودت را ندیدهای؟
دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب
تا آمدم به سمت تو... دیدم پریدهای.
(2)
فصل باران خیز
نذر چشمت میکنم این شعر شورانگیز را
برگ سبزی فرض کن این هدیهی ناچیز را
خشکسالی میوزد این روزها از هر طرف
انیکادی لازم است این باغ حاصل خیز را
میشود از ذهن نیشابور روزی پاک کرد،
بعد چندین قرن آیا قصّهی چنگیز را؟!
درد را با پنجههای «باربد» باید سرود
بلکه آسانتر کند جان دادن شبدیز را
پشت گرمم کن به فروردین چشمانت، مگر
بشکنم یک روز درهم، نخوت پاییز را
پیش پایت با تمام خویش زانو میزنم
تا نگیری از کویر این فصل باران خیز را
«شمس» اگر مهتاب رویت را ببیند لحظهای
نذر نیشابور چشمت میکند تبریز را
خویشتنداری مخواه از من، خدا را همتی
تا براندازم مگر این شیوهی پرهیز را
شهر را با چشمهایت فتنه باران میکنی
نیست جز تسلیم راهی، این دو سحرآمیز را.
(3)
آشوب گیسوان تو...
باید هزار صخره بگرید به حال من
با این پلنگ پیر چه کردی غزال من!
حالا که شانههای تو را گریه میکنم
خود را کنار میکشی از دست و بال من
آشوب گیسوان تو در باد دیدنی است
هستند اگر چه باعث رنج و ملال من
اعصاب شعرهای مرا خرد میکنی
وقتی نمیرسد به تو حتی خیال من
بارانی تمام غزلهایم از شما
آن چشمهای ساده و معصوم مال من
خود را برای چیدنت آماده کردهام
هر چند دیر میرسی ای سیب کال من
«میجویمت چنانکه لب تشنه آب را»
هرگز مباد کم شود از شور و حال من
تا مولیان چشم تو راهی نمانده است
امروز خوب آمده شیراز فال من.
(4)
فصلهای اردیبهشتی
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم
دنیا اگر با من نسازد غم ندارم
شور غزلهای مرا چشم تو کافی است
هیچ آرزویی جز تو در عالم ندارم
بگذار هر کس هر چه میخواهد بگوید
کاری به کار عالم و آدم ندارم
تقدیر چونان ارگ بم ویرانهام کرد
دل شورههای کمتری از بم ندارم!
این روزها جز دستهای مهربانت
این زخمهای کهنه را مرهم ندارم
با این حساب آیینهی دلتنگیام را
جز چشمهای سادهات محرم ندارم
از هیات عشق است میلرزم، مپندار
در عاشقی دست و دلی محکم ندارم
هر چند هر گل رنگ و بویی خاص دارد
میلی به آنها جز گل مریم ندارم
هر پنج فصل دامنات اردیبهشتی است
با من که هستی هیچ چیزی کم ندارم.
(5)
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
هر گاه در این شهر تو را میدیدم
چون بارش صبح در تبسّم بودی.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
امیرعلی مصدق
امیرعلی مصدق شاعر ایرانی در فروردین ماه 1335 خورشیدی، میان خانوادهای ترک در تهران دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که به همراه پدر و مادرش که آذری الاصل بودند، به تبریز رفت اما هشت سال بعد به تهران بازگشت. تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در تبریز و بخشی از دورهی دبیرستان را در تهران گذرانید.
پس از انقلاب مدیر کاروان حج شد و به همین علت به خواندن دروس مدیریت در دانشگاه پرداخت و توانست از دانشگاه آزاد کارشناسی خود را در رشته مدیریت اخذ نمود.
مصدق سرودن شعر را از 10 سالگی آغاز کرده بود و در سال 1359 به جمع شاعران حوزه هنری پیوست. او در شمار شاعران نسل اول انقلاب بود که در سرودن رباعی و دوبیتی استعداد و نبوغی خاص داشت.
او کارشناس و عضو شورای شعر حوزه و سپس کارشناس و عضو شورای شعر و موسیقی صداوسیما شد.
استاد مهرداد اوستا طی نامهای از او خواست تا کلیه آثارش زیر نظر ایشان چاپ و منتشر گردد.
او در سن 65 سالگی بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت و در قطعه نام آوران به خاک سپرده شد.
??کتابشناسی:
- گزیده ادبیات معاصر شماره 85.
- با اجازه عشق.
- تصحیح دیوان سلمان ساوجی.
- دیوان ترجمه شده امام خمینی(ره) به زبان آذری.
??نمونه شعر:
(1)
من و شکوه و شکایت؟! سخن گزاف باشد
که ز دوستان به دشمن، گله خود خلاف باشد
نه زبان شکوه دارم، نه مجال جلوه اینجا
که ز دوست هر چه قسمت بُودم کفاف باشد
بگذار و بگذر از من، که گذاشتم، گذشتم
که جدل همیشه این جا، به سر لحاف باشد!
نه ردای عشق در بر، نه کلاه عقل بر سر
همه شب میان عقل و من و دل مصاف باشد
نه به گِرد گل بگردم، نه به دور باغ و بستان
که خیال من به کویت، همه در طواف باشد.
(2)
آنان که به خون خود وضو میکردند
دست و سر خود فدای او میکردند
در دشت بلا، میان خون و آتش
گم کرده خویش، جست و جو میکردند.
(3)
بر سینه شب، تیغ فلق خواهد خورد
بر حنجر کفر، تیر حق خواهد خورد
سوگند به فارسان والفجر آخر
تاریخ به دست ما ورق خواهد خورد.
(4)
دلم در سینه آهی کرد و بگذشت
خودش را خاک راهی کرد و بگذشت
جهان یک پنجره دارد که هر کس
ز در آمد، نگاهی کرد و بگذشت.
(5)
دو دریای نگاهش، غرق خونه
شمارِ زخمِ او، از حد برونه
دو دستی که قلم در کربلا شد
ستونِ آسمونِ بیستونه.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور 15
شب که میشود؛
[هر چقدر بخواهی]
گلهای پنجپَر
در دامن آسمان سوسو میزنند!.
#رها_فلاحی
https://t.me/rahafallahi